۲۷ سالمه . اهل کرمانم . پدرم دزد معروفی بود و با زنها روابط نامشروع داشت به من میگفت تا وقتی که من زنده هستم آبروی منو نبر. وقتی من مردم هر غلطی میخوای بکنی بکن. شرایط زندگی برام خیلی سخت بود . از ۱۶ سالگی از خونه فرار کردم با یه پسر آشنا شدم منو با خودش برد آذربایجان. ۴ سال با خانوادش زندگی کردم تا اینکه تصادف کرد و مرد. و من دوباره آواره شدم. جائی برای خوابیدن نداشتم. کجا برم؟ شبها تو پارکها یا توالتها میخوابیدم.بخاطر یه سر پناه مجبور می شدم برم با اینو آن باشم و اونها هم فقط بدن منو میخواستن تا به امیال شیطانیشون برسن بعدش هم مثل یه گهنه نجس منو بیرون می نداختند. دهها بار بخاطر روابط نامشروع در شهرستانهای مختلف دستگیر و زندانی شدم. بخاطر مشروبی که بهم میدادن ضریب هوشیم خیلی افت کرد و سیگار زیاد هم باعث از بین رفتن ریه ها و دندانهام شد.آخرین باری که منو گرفتند حامله بودم که بردنم بهزیستی تا وضع حمل کنم. اونجا با من خیلی بد رفتاری کردند. فحش و ناسزا میگفتند و همش تحقیرم میکردند شبها وقتی دمای بدنم بالا میرفت از یخچال آب برمیداشتم بخورم وقتی میخوردم متوجه میشدم در آب خلط دهان انداختند. زیاد خوشحال نبودم که حامله هستم چون از من آزمایش ایدز گرفته بودند و چون جوابشو به من نگفته بودند فکر میکردم مثبت باشه. وقتی بچه به دنیا اومد اونو از من گرفتند و گفتند تو لیاقت مادر بودن را نداری و باید برود شیرخوارگاه آمنه.از من دورش کردند و حتی نمیزاشتند ببینمش. از اینکه بچه دار شده بودم یه حس خوبی داشتم ولی برخوردهای اونا خیلی عصبانیم کرده بود واز بیم اینکه شاید اون هم ایدزی شده باشه. یه روز صبح زود با چاقو میوه خوری قبل از اینکه کارمندهای بهزیستی بیان بچه (۵ روزه) را برداشتم بردم تو حیاط و سرش رو بریدم و دو تا ضربه به حالت ضربدر هم رو سینه ش کشیدم و کشتمش. حالا هم اگر میخواین منو بکشین حاضرم همون طوری که من بچه ام را کشتم یه خانم بیاد و منو بکشه و راحتم کنه. من از خدامه که اعدامم کنید تا راحت بشم.

نوشته شده توسط حیدر رضایی در ساعت 13:10 | لینک  |