۱. یادم است در کتاب تاریخ آنجا که وقایع مشروطه را توضیح میداد و در بخش وقایع سال ۱۲۸۴ پس از آنکه علاالدوله حاکم وقت تهران (اگر اشتباه نکنم) داد عدهای از تحار قند و شکر را که گرانفروشی کرده بودند فلک کردند و همین باعث آشوب در شهر و مهاجرت علما به قم و تحصن آنها و مردم شد. بعد متحصنین اعلامیه دادند و از مظفرالدین شاه خواسته هایی را طلب کردند ... مثل برداشتن مسیو نوز بلژیکی ووو ..
از جمله این خواستهها یکی هم برداشتن عسگر یا اصغر گاریچی بود. این عسگر یا اصغر یک آدم نتراشیده و نخراشیدهای بود که حمل و نقل مسافر به شاهعبدالعظیم را کنترات گرفته بود و یک آدم بسیار بد اخلاق و بیتربیتی بود که گاه با شلاق به مسافرها میزد و پول زیاذی از آنها میگرفت.
مخلص کلام اینکه زورگو، بیادب و باج گیر بود. و ببینید که چه آئینی از ملت صلواتی کرده بود که از مطالبات مشروطه خواهان یکی هم برداشتن این بابا بود. بهر حال این گاریچی بیتربیت و گرانفروش از کار برداشته شد و میگویند گاریاشش را هم ازش گرفتند.
۲. چند روزه به آژانس تاکسی تلفنی زنگ میزنم. اول تلفنچیه بر میداره و سزیع میپرسه مسیر کحاس؟ اگر نزدیک باشه با خوشحالی و روی گشاده ماشین میفرستند . ولی اگه مسیر دور باشه یا بقول رانندهها شیرین نباشه میگن : ماشین نداریم. بماند اینکه اگر هم بیایند باید پول بیشتری بدهی. تاکسی ها هم همینطوریند. شاید شما هم دیده باشید موقعی را که مسافر بخت برگشتهای پول مطلوب را ندهد.... چه فحشهایی که نمیخورد.
۳. عجب یاد عسگر گاریچی افتادم.
داشتم پستهای قدیمی را نگاه میکردم به یک مطلب از دکتر نمازی دوست بسیار عزیزم برخوردم. برایم همان طراوت قبل را داشت . حیفم آمد دوبار نقلش نکنم
....امروزه( در روابط انسانی) اما با روند کاملا متفاوتی روبروییم , موبایل, اینترنت و دیگر ابزار ارتباطات، آدمی را به طرز منفعلانه ای در دسترس قرار داده است و انسان تسلطی بر حریم خصوصی و خلوتش ندارد. "آبراهام فرلو"، یکی از مولفه های خود شکوفایی آدمی را احساس نیاز شدید به خلوت و تنها ماندن با خود می دانست .این احساس با پیشرفت های عصر ارتباطات به شدت مورد تعرض قرار گرفته است .
..... یکی از وجوه تراژیک دنیای مدرن , ناتوانی انسان در پدید آوردن پیوندهای عمیق انسانی است. انسانی که از برقراری روابط عمیق و اصیل با دیگری سرخورده شده است، رستگاری را در ایجاد روابط متعدد و سطحی می جوید. یعنی به جای کیفیت در روابط انسانی, کمیت را پی می گیرد , همان اتفاقی که در کافی نت ها هر روز شاهد آنیم، تعداد زیادی با چت کردن و برقراری روابط مجازی و البته بی تعهد با مخاطبی که هویت نا معلوم دارد, نوستالژی "لیلی و مجنون" شدن را التیام می دهند .
.... زمانی که آستانه ارضا روانی انسان ها تا حد این ارتباطات سطحی و بی تعهد تقلیل پیدا کند، شاهد گسستگی و سستی غریبی در روابط انسانی خواهیم بود و روابط عمیق انسانی امری نادر و ممتنع می شود. علاوه بر این، روند مجازی شدن روابط عمیق انسانی نیز فرجامی مشابه را به دنبال خواهد داشت.اینکه تصمیم بگیریم روابط زنده و عاطفی ای را که در "حضور" پا گرفته است را به سطح SMS و پیام های اینترنتی تقلیل دهیم و اینکه عشق, نفرت و بیم خود را فقط از این مسیر بتوانیم ابراز کنیم، معنایی جز این ندارد که مفهوم اگزیستانسیالیستی " حضور" را در رابطه انسانی مخدوش کرده ایم. به عبارت دیگر در این وضعیت رابطه "من - تو" را به رابطه " من - آن" بدل کرده ایم.
زمستان ۸۴ است. تلفن زنگ میخورد. یک دوست. میگوید خانم جوانی با همسرش که از متعینین کرمانشاه هستند قصد دارند در خصوص ساختن یک بیمارستان برای کودکان با تو مشورت کنند.
میروم. بانوی جوان هیجان زده از آنچه که در ذهن دارد میگوید ... از بیمارستانی مجهز برای کودکان بیمار کرمانشاه وووو.
میگویم اینکار را نکنید. تعجب میکنند. توضیح میدهم که دادن هزینه برای آجر و آهن و بعد تجهیزات و هزینه پرسنل یعنی در غلطیدن به ورطهای که ثمرهاش بلعیدن پولهایست که میتواند منشاء اثر بیشتری باشد. پیشنهاد میکنم تا بیایند و هزینه درمان کودکانی را بدهند که خانوادههایشان توان ادامه درمان را ندارند. در ذهنم آن دخترک روستای زمکان نقش میبندد که پدرش توان تهیه انسولین را ندارد و ولش کرده به امان خدا. هزینهای که ماهانه کمتر از ۱۰ هزارتومان است.
از آن موقع تا ۳ ماه پیش میدویم و میدویم تا مجوز موسسه غیر دولتی خیریهای را بگیریم و دست آخر موسسه خیریهای را که قصد داشتیم با نام مهر راه بیاندازیم به اسم ؛مهر آئینان مهر؛ تاسیس میکنیم. و این میسر نمیشود مگر با همت همان بانوی جوان، خانم فریسا فوائدی و همسرش محمد رضا مدلل. تاجر جوان و پرکاری که قلب رئوفی دارد و من تا قبل از دیدارهایمان که بحکم پیگیری از کار صورت گرفت این را نمیدانستم.
و بدینسان مهر آئینان مهر راه افتاد. محمد تاکید دارد که هیچ سیاستمدار و هیچ تجارت پیشهای به جمع امنای موسسه وارد نشوند. نگران است که هدفی خیر وجهالمصالحه سیاستمداران و تجارت پیشهگان نشود.
دکتر ایزدی را که رئیس دانشگاه است پیشنهاد میکنم. ابتدا مخالفند چون صاحب مقام است. توضیح میدهم که بخاطر مقام پیشنهادش نکردهام و بعد که بدیدارش میرویم مجذوب تواضع و ادب و آرامشش میشوند و وارد جمع موسسین میشود . چند نفر سیاستمدار که موضوع را میفهمند تلاش میکنند و از این ور و آنور پیغام میدهند و محبتها میکنند که: ما هم هستیم . اما رد میشوند.....
داستان تشکیل مهر آئینان مهر مفصل است. داستان بیم و امید است .
حالا مهر آئینان براه افتاده است. قصد داریم تا بعد از ماه رمضان اعلام موجودیت کنیم هرچند از همان ابتدا کار کردهایم. تصمیم میگیریم تا نویسندگان و مطبوعاتی های شهر مشورت کنیم و این میشود که شب گذشته با همه عزیزان دیدار و رایزنی میکنیم. در فضای دوستانهای که اکثراْ آمدهاند.
فریدون معتمدیان رئیس خانه مطبوعات ،حسینی کیهان، الوندی ابوذر ، همشهریها، ایرنا، حسنعلی مهدوی که بقول خودش ۲۰ سال است همدیگر را ندیدهایم و... خیلیهای دیگر.
بهمدیگر قول میدهیم تا فرهنگ یاری رساندن به بیماران را نهادینه کنیم.
شما هم اگر میتوانید به مهر آئینان بپیوندید.
نشانی: www.mehraeinan.com
۱- ۱۷ روز از ماه میگذرد. هر روز کارمندان اداره میروند جلوی در حسابداری و از مسئول حسابداری میپرسند: امضاء کرده؟ و هر روز میشنوند که : هنوز نه.
لیست پرداخت اضافه کاری شده است دغدغه خاطر همه . رئیس اما انگار نه انگار که جماعت در اضطراب قرضها و قسطهایی هستند که پرداختشان بستگی به چرخش قلمش دارد، قلبشان به طپش افتاده است. و هر روز به امید خبری بارها و بارها به در همان اتاق میروند و همان سوآل را میپرسند و همان جواب را میشنوند.
جناب رئیس ، نیمروز به اداره میآید و میرود در اتاقش و چون در قلعه حکومتی آن را بر روی جماعت میبندد و کسی را به خیمه و خرگاهش راه نیست و باز جماعت ناخودآگاه بسمت درب اتاق قبله عالم کشیده میشوند تا خبری از منشی، خدمتکار و راننده و حتی آبدارچی بگیرند دال بر نیم نگاهی برحمت و التفاطی از سر رحم که ذات اقدس رئیس بر فلاکتشان بیاندازد و همچنان نمیاندازد!
۲- رئیس از در میآید ،از کنارت میگذرد ، سلامش که میکنی ، از زیر چشم نگاهت میکند، زنابه سبلت را میجود و زیر لب غر غری میکند و بدون جواب میرود و این حدیث هر روزه ما میشود با جوانکی که تا قبل از آمدنش سابقالسلام بود و همچون ژوکند سلامهایش را به لبخند ملیحی مزین میکرد.
۳- به اتاق رئیس فرا میخوانندت. میروی، جوانک ریز نقش ، باورش شده که قدر است. سرت داد میکشد و میگوید قصد دارد چوب در آستین کسی کند تا تو حساب کار بدستت بیآید. بماند که گاه شنیدهای که فحشهای آبداری را هم نثار این و آن میکند .... اینکه براحتی از پاره کردن ماتحت این و آن هم چاشنی کلام دریدهاش میکند.
۴- رئیس اما در مواردی قالب تهی نیز میکند. آنجا که گردن کلفتی را میبیند. خیلی زود قافیه را میبازد و مدام از ارادتش به این بزرگ و آن بزرگ و رفاقتش با این مقام و آن مقام میگوید.
دیگر دست همه آمده که وقتی از قدرتش و رابطهاش با مقامات عالیه میگوید، اتفاقی افتاده که موجب ترسش شده.
..... بازهم از رئیسمان ، مرد کوچکی که کفشهای بزرگ و گشادی را به پا کرده خواهم گفت. منظورم کفشهای ریاست است که از گشادی به پای رئیس ما لق میزند. هرچند رئیس صدایش و سبیلش را کلفت و کلفت تر کند تا بظاهر بر کوچکیاش فائق بیآید.
امروز دکتر خدایاری سخت گرفته بود. در شهرداری بهش گفتهاند که پارک شیرین را میخواهند بدهند به یک آقای سرمایهگذار! و ایشان میخواهد میلیاردها تومان در آنجا سرمایه گذاری کند.
همشهری من ، همزبان من، ای که سالها باهم و درکنار هم زندگی کردهایم. بخاطر تو و بواسطه رنجهای تو و نداریهایت ، من که همیشه آرزویم بودن با تو تا زمان فرا رسیدن مرگم و مردنم در همین شهر و همین خاک و کار کردن برای تو بودن دراندیشه تو بوده است ، الآن از تو استدعا میکنم که در برابر این فروختن ها و واگذار کردنها کهدر واقع چیزی نیست جز فروختن و واگذار کردن من و تو و ما ساکت ننشینی و به یاری منجم شهر برخیزی .
کرمانشاهی عزیزم ، برای یکبار هم که شده مخالفت خودت را با واگذار نمودن پارک شیرین به بخش خصوصی اعلام کن. من فکر میکنم اینحق ۳۰۰-۲۰۰ نفر جوان اتجمن نجوم کرمانشاه باشد که در شهر خودشان به آسمان شهرشان بنگرند و در راه علم گام بردارند.
تاریخ و آیندگان ما به یقین از این بیمهری جماعتی که خود را نماینده مردم کرمانشاه در امور شهر مینامند نخواهد گذشت.
برای کمک به دکتر خدایاری به این مطلب لینک بدهید.
شماره تلفن دکتر خدایاری: ۰۹۱۸۸۳۱۶۱۴۸
من یک نظر سنجی درست کردم که همین پائین صفحه در ساید بار میتوانید ببینید. شما هم لطف کنید کدهای این نظر سنجی را در وبلاگ یا وب سایتتان بگذارید.
کد نطر سنجی که باید در قالب سایت یا وبلاگ بگذارید: دو تا آکلاد را بردارید
<!-- Begin WebGozar.com Poll code --><BR>}
<SCRIPT language=javascript
src="http://www.webgozar.ir/c.aspx?Code=253390&t=poll"></SCRIPT>
{
دخترک نحیفی است ،تازه فارغالتحصیل شده است. ار تهران یکسر آمده است ثلاث باباجانی تا طرح بگذراند. خودش و یک چمدان است. من تنها پزشک درمانگاه هستم. از اتاق رئیس میآید و از وضعیت منطقه میپرسد. از روستاهاُ از مردم و فرهنگشان و بخصوص کردها.
میگوید که خانوادهاش یک کمی نگرانند. میخواهم دلداریش بدهم که بعد از اتمام حرفهایم میگوید اصلاْ نگران نیست. میرود درمانگاه روستایی، فکر کنم روستای کانی رش.
بیشتر از یکسال را با مردم همانجا سر میکند. گاه که مشکلی دارد: مانند نبود نفت در سرمای زمستان، خرابی وسائل گرم کننده، ... با تنها وسیله ارتباطیاس با دنیای خارج، یعنی موبایلش ُ آنهم در حالیکه بایددر جای خاصی قرار گرفته باشد تا آنتن بدهد زنگ میزندو خبری میگیرد.
گاه که اتفاقاْ میبینمش از اینکه دارد با مردم روستا زندگی میکند ،اصلاْ ناراحت نیست.یکبار از همسر محترم کمک میگیرم تا بلیطی را که خواسته بود برای رفتنش به تهران تهیه کنیم بهش بدهیم و کرمانشاه را هم ایشان زحمت بکشند و نشانش بدهند.
۲. با دکتر سعید رهبر به سمت خسروی میرویم ،سال ۱۳۷۴ است. با یکی از مسئولین وقت دانشگاه میخواهند سرکشی کنند. تردد چندانی نیستُ میرویم تا به درمانگاه میرسیم.
دکتر س. ،پزشک درمانگاه بیرون میآید. آخرهای طرح است . ۲ سال، همهاش هم ظاهراْ در خسروی. بچههای محلی میگویند. یک طاقتی دارد که نگو. بعد یکی دیگر میگوید: بوا ای شیته! هی نمیره مرخصی!.
۳.قیافهاش خاک آلوده است. چهرهاش آفتاب سوخته و مثل کولیها شده. حرف که میزند میفهمی تهرانیست. ۵ سال است که در سومار زندگی و طبابت میکند. میگوید خیلی کم میآید به ستاد دانشگاهُ میگوید اینها اصلاْ خبر از هیچی ندارند. اما حالا آمده ... چون خسته شده، چون فکر میکند فراموش شده.
۴. ، ۵. ، ۶. ووووو
------------------------
اول شهریور زاد روز بوعلی حکیم و روز پزشک است. رسم شده که در این روز آنانکه دستی بر درمان و مسائلش دارند و متولی این کارند. پزشکانی را بعنوان نمونه انتخاب میکنند. فرآیند کار چند شاخه دارد. الان رسم شده که هر نهادی خودش پزشک نمونهاش را معرفی میکند. از قبیل: تامین اجتماعی، بیمههای درمانی، نظام پزشکی ووو. در تشگیلات اداری هم هر جایی یک نفر یا چند نفر را معرفی میکنند هر شبکهای، هر بیمارستانی، و هر ادارهای.
من سال دومیست که در روستا نیستم و به جمع اطبا شهری پیوستهام. پارسال در اداره ما نفراتی را بعنوان پزشک نمونه معرفی کردند که یکنفر اینها را در مراسمی و با دادار دودور فراوان بعنوان فخر الاطبا زمان که ترجمه پزشک نمونه است معرفی کردند. این دوست عزیز نمونه ،برای نمونه، بعنوان دکور ، حتی یک مدت کوتاه هم طبابت نفرموده بودند و از روز اول در کسوت مسئولیت روزگار را سپری کرده بودند.
برای من سوآل پیش آمد که ملاک نمونه بودن چه میتواند باشد. کلی که این در و آن در زدم که آقا حداقل بگید معیار چی هست که ما بریم تمرین کنیم شاید افاقه کرد. ...آخر الامر گفتند معیار خاصی نداره آقاااا.
به خنده گفتم: باید متولد دوم خرداد باشیم ...
گفتند: ای باباااااااااااااا ، چرا سیاسیاش میکنی... راستش اینه که قرعه کشی کردیم.
گفتم: اگه اینجوره که حتی جمودات و نباتات و ستوران هم ممکن بود اسمشان در بیاد...
* * * * * *
امسال هم در حوزه کاری ما یکنفر را که باز اصلاْ سابقه کاری بالینی چندانی ندارد ، یعنی طبابت زیادی نکرده ملقب به نمونه کردند. فکر میکنم که اینکار توهین بزرگیست به مردان و زنانی که خاموش و پر صبر در دور افتادهترین مناطق گهواره جنبان درد و رنج مردمند مثل همانها که در ابتدا گفتم. فکر میکنم لفاظها و متملقین و سیاست بازان به این عرصه نیز بد جوری حمله کردهاند و این تنها دریچه سپاس از خادمین به مردم را کور نمودهاند.
به هرحال مفهومی متعالی ( نمونه) هم بار دیگر هتک میشود و در هم میدرد تا تمنیات و آز گروهی تاجر با شرافت عدهای دیگر ممزوج گردد و آن گروه از حیثیت این گروه بفراخور مکنت و مقامشان تصاحب کنند.
* * * * * *
سخن ، اما بسیار است و توان گفتن کم. تنها اینکه دلهای مردمان فراخ تر از قرعه کشیها و روابط پس پرده است که میکوشد نیکنامی و خدمتگزاری را به شعبدهای تبدیل کند، دلهای مردم ما خود خادم خود را مییابد و در گرو او میرود. آنچنانکه دل میبندد به آن طبیب کلیمی که به روز مرگش بر جنازهاش سینه میزنند و روضه میخوانند، یا آن پزشک مسیحی که در مطبش همه کار را به اندک مزد انجام میدهد و وقتی راقم ناچیز این سطور از او علت را میپرسد، با لبخندی بر لب و انگشتی که رو با آسمانها کرده میگوید: برای رضای او. یا پزشک پیر شهر ، کوشکی مرحوم که تا دم آخر دست از سرش بر نمیدارند ، چرا که به پاکیاش باور پیدا کرده اند.
پایان کلام اینکه : نمونه آنیست که مردم او را نمونه بدانند.
فاعتبروا یا اولی الابصار.
بعدالکلام:
یک پزشک شریف و پرتلاش و خاموش در تشکیلات ما هست. اسمش دکتر فیضاله منصوری است. این مرد الآن متولی واقعی سلامت در گوشههای دور افتاده استان است. از صفاتش این است که تا دورترین جاها را هم رفته و شاهد بسیاری از این ایثارها و مجاهدتهایی است که من یک ذرهاش را نوشتهام. چه خوب بود که حداقل او را متولی اینکار میکردند. شاید هم همین چند نفری که بواقع و ذیحق انتخاب شدهاند به تاثیر النفس ایشان بوده باشد.