.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

تختی میدان هنر


( پسرک کوچولو با آن چشمهای گریانش ، جند روز پیش رفت پیش خدا.... 1210/87)

هفته گذشته سید مرتضی حسینی، مجری صدا و سیما و محمد رضا هدایتی، همان یاور طغرل سریال تلوزیونی میهمان موسسه خیریه مهر آئینان مهر بودند. سوای همه آنچه که در جریان بود و گذشت و بدور از توصیف برنامه هایشان، چیزی که برایم جالب بود اشکهای آقای حسینی و هدایتی و گروه همراهشان در برخورد با کودکان سرطانی بود. همه شان بزرگوار بودند. محمد رضا هدایتی برخلاف تصور، جوانی بسیار محجوب و بی آلایش و متفکر بود ، بخصوص اینکه من در کنار برنامه هایش چند ساعتی وقتم را با او گذراندم و همنشین صحبتهایش بودم. اما سید مرتضی در پس ظاهر بسیار شاد و شلوغش ، بزرگ مردی بود که من هنوز بهت زده مرامش هستم . شاید خودش راضی نباشد تمجید و تعریفش کنم ، اما با آنچیزهایی که یکی از همراهانش گفت دوست دارم او را * تختی عرصه هنر* بنامم و یقین بدانید که جز این نیست. و بجرات باید بگویم بزرگترین درس معرفت و لوطی گری را از سید مرتضی حسینی گرفتم . امیدوارم هرجا که هست ،خدایا بسلامت دارش.


مهر آئینان مهر (۱)

نمیخواستم اینجا چیزی از بچه های سرطانی و موسسه مهر آئینان مهر بنویسم. شاید بخاطر غرور و خودخواهی کرمانشاهی‌ام باشد که بهنگام نیاز و درد و رنج مانع من و خیلی دیگر از کرمانشاهی ها میشود که دم بزنند و به اصطلاح میسوزند و میسازند و دریغ از شکایتی .

اما وقتی پیام قوم و خویش نادیده‌ام احمد پاکزاد را دیدم که از مهر آئینان مهر پرسیده بود کودکان سرطانی ، دل به دریا میزنم و از  این بچه های بیگناه میگویم که سرمای مرگ را میتوان در نگاههای بیفروغشان حس کرد .

امروز رقتیم به سرکشی از بخش سرطان اطفال بیمارستان امام رضا (ع) کرمانشاه، امام جمعه نازنین کرمانشاه هم بود. اینکه میگویم نازنین ، نه از سر تملق بلکه از صفای وجود این مرد است.وقتی رفتیم بیاوریمش نیم ساعتی باهم گپ زدیم. از دردسر های خودمان گفتم ، از اینکه رئیس بیمارستان امام رضا از ما محترمانه باج میخواهد تا بگذارد به بچه ها غذای تکمیلی بدهیم. از اینکه پول اضافه و دولا پهنا از ما میگیرند.... و حاج آقا بدون اینکه لفظ قلم و لهجه عربی حرف بزند با آرامش و لهجه کرمانشاهی بسیار مودبانه و دلنشینی ،‌در حالیکه لبخند بلب داشت از همراهیش با مردم سیرجان میگفت و از اینکه همراه ما خواهد بود.

در بیمارستان رئیس و مدیر حاج آقا و ما را به اطاقشان بردند و از خودشان گفتند و گفتند و گفتند تا صورتشان گل انداخت و بعد خاموش شدند و من بعنوان مدیر عامل موسسه از کم لطفی مسئولین و لطف مردم گفتم.

یکسال و نیم است که میخواهند و وعده میدهند به ما زمینی بدهند که برای پداران و مادران دردمندی که جای خواب و غذایی برای خوردن ندارند اقامتگاهی بسازیم. اما گفته اند و نکرده اند...



ادامه دارد.

باز باران با ترانه...: حکایت خیابانهای کرمانشاه

باران می‌آید و با خود طراوت و زندگی میآورد. باران مآید و چرکی را از زمین میزداید:

آخرین برگ سفرنامه باران اینست       که زمین چرکین است

وصف باران زیاد است اما سالهاست که در کرمانشاه ما باران که میآید خیابانها به بحر و قلزم شباهت پیدا میکنند. سالهای سال است که به این فکر میکنم چرا شیب خیابانها را در هنگام ریختن آسفالت طوری تنظیم نمیکنند که سطح معابر درست زهکشی شود. بخدا این که میگویم چیز سختی نیست و در همه دنیا اینکار را میکنند. کاشکی آقای صارمی را میشد دید و به ایشان توضیح داد . بعضی وقتها کارها آنقدر زیاد است که چیزهای ساده و ابتدایی فرآموش میشود. میگویند یکبار از انشتین پرسیدند: دو دو تا؟.....  یادش رفته بود

اشعار و تک نوشته های روی وسایل نقلیه

اشعار و تک نوشته های روی وسایل نقلیه


 وسیله نقلیه به عنوان یک واسط میان راننده و مخاطب عمل می کند و اتومبیل در اینجا ، ابزار انتقال پیام می شود .

اتومبیل از عناصر فرهنگ مادی به حساب می آید که از اواخر قرن نوزدهم ، مصرف و کاربردی انبوه پیدا کرد . واز مهمترین فناوری مدرن محسوب شد .

اتومبیل به نوعی القاء کننده جنبه های فردیت مدرن است ، دارنده اتومبیل فضایی شخصی را پیرامون خود حفظ می کند وحتی از اتومبیل برای بیان اندیشه ها و احساسات خویش بهره می گیرد،از زبان مردم پسند استفاده می کند و از قید و بند قالب ها رها شده و با مخاطب عام ارتباط برقرار می کند،در قالب نگاشته هایی که ریشه در آداب و رسوم و سنت ها و عقاید دارد،بنابر این ادبیات جاده ای در  مباحث فولکلوریک یا دانش عامه ما جای می گیرد که در اختصاص طبقه ای خاص (قشر راننده) است.

از جمله ویژگی های بارز ادبیات جاده ای این است که مطالب بریده است،یعنی برشی از یک مجموعه به صورت تک نوشته می آید و همین عامل،یافتن بار معنایی را دشوار می کند.اما غالبا عمده مضامین این نگاشته ها در محتواهای زیر می آید:

 1-    غربت و ترک دیار

      سفر، هنگامی که به صورت حرفه و وسیله ای برای برای کسب معشیت در می آید و هر روز و شب تکرار می شود با دوری و غم غربت همراه می شود را بوجود می آورد و راننده را وا می دارد که غمش را در قالب نگاشته هادر آورد مثل :

(1)   غریبی ام را دریاب مادر

(2)   خسته ام از تکرار شب

(3)   من وشب همسفریم

2-    توصیف ماشین

این توصیفات غالبا به صورت 2 یا 3 کلمه ای و به صورت تشبیه هستند مثل :

(1)   رخش بی قرار

(2)   پرنده طلایی

3- دفع چشم زخم

دفع چشم زخم از عناصر فرهنگ عامیانه ما به حساب می آید،ضمن آن که در مضامین اسلامی هم بدان تاکید شده و این محتواهای برخی نگاشته های ماشین را شامل می شود مثل:

       1 – سفربخیر بلادور، چشم حسود بشه کور 

2- برچشم بد لعنت

3- بگو ماشالا چشم نزن  

     4-علاقه به زادگاه

این نوع نوشته ها از جهت ساختار دودسته اند :

ادامه مطلب ...

بچه های کار

پسرک میاید توی مطب. بنگلادشی است .لباس کارگرهای هتل را بتن دارد.قیافه اش داد میزند که پانزده شانزده ساله است. بعربی میگوید که کمرش درد میکند و بعد دستهایش را نشان میدهد . کف هر دو دست شیارهای خون آلودی افتاده است . تکان میخورم. میگوید این چند روزه فقط چمدان زوار ایرانی هتل را بار کامیون کرده . چمدانهای مملو از سوقاتی و سوقاتی و سوقاتی.

میپرسم چند سالت است؟ میگوید 18 سال. کلکی برای اینکه بتواند وارد سعودی بشود و باربری کند. بهش گرم و پماد و مسکن میدهم. میرود و بعد از چند لحظه همهمه میشود بلند میشوم و بیرون میروم. برجا خشکم میزند. حدود 20 تا پسر بچه دیگر پشت در هستند . همه کارگر یا بقول عربها " عمال" هتلند. دستهای زخمی شان را بلند کرده اند ....

یکیشان به انگلیسی میگوید : دکتر اینجا دارو گران است .ترا بخدا به ما دارو بده. اسمش عبدالکریم است . پاکستانیست و برای کمک به معیشت خانواده به سعودی آمده . میگوید که 16 ساله است ولی با مدارک جعلی خودش را 19 ساله جا زده است. پدرش هم چند سال است در عربستان کارگری میکند. از استعداد درسی اش میگوید و از اینکه به ناچار ترک تحصیل کرده. از رفتار بد سعودی ها میگوید که چطور استثمارشان میکنند ... به همه شان دارو میدهم. یکساعتی وقت میبرد تا همه را راه بندازم.

بناست تا درمانگاه را جمع کنیم . همه کادر درمانگاه رفته اند ایران و فقط من هستم و یک خانم پرستار و یک آقا دارویار در داروخانه. در را که میخواهیم ببندیم . یک جوان بنگلادشی میآید و با درد و غم به دری که دارد قفل میشود نگاه میکند. نگاهمان در هم که میافتد. درد جانکاهی را در چشمانش میخوانم . در را باز میکنم و ازش میخواهم بیاید. لنگ لنگان میآید. پایش زخم دیابتی شده . از علاج دردش میپرسد. خودم را به نفهمیدن سوآلش میزنم. دلم نمیآید از عاقبت دردآلودش بگویم. خانم قربانی ، پرستار درمانگاه پای ارشاد را پانسمان میکند و بعد میآید و تشکر میکند. میگویم تشکر برای چه؟ میگوید این بخت برگشته ها روزهای قبل هم آمده اند اما خانم دکتری که آنجا بوده همه را بیرون کرده و از دیدن آنها سرباز زده ، بهانه اش هم این بوده که ما نباید مریض غیر ایرانی ببینیم.

میگویم من هر مریضی را از هر قوم و نژاد و مذهب و ملیتی که باشد میبینم. مخصوصا اگر میهمان خدا باشد.

شب مسئول هیئت پزشکی در عربستان نصیحت میکند که نباید اینکار را میکردی. چون سعودی ها از ما التزام گرفته اند نباید غیر ایرانی ها را مداوا کنیم. با لبخند میگویم ما مداوا کردیم وشد. هر مجازاتی هم که داشته باشد میپذیرم. میخندد و میدانم که این نصیحت فقط یک نصیحت مسئولانه و صد البته فرمالیته است.

------------------

پی نوشتها:

۱. کارگران خارجی درعربستان سعودی

  هرچند که عربستان سعودی برای خارجیان جای خوبی برای کار و پول درآوردن است، به همان میزان خارجی ها از هیچ گونه حق و امکاناتی که در بسیاری از کشورها بدیهی است، برخوردار نیستند. بلکه شاید بتوان از نظام کاری عربستان و قانون های آن در رابطه با کار به عنوان یک شکل برده داری نام برد. چیزی که بسیاری از کسانی که در اینجا کار می کنند، از آن آگاه نیستند.

تنها راه ورود به عربستان تنها برای کار است. هیچ راه دیگری به جز سفر حج وجود ندارد که آن نیز محدود به مکه و مدینه است. برای ورود به عربستان نیاز به یک کارفرما است که البته نامش کارفرما نیست و “ولی” (به انگلیسی Sponsor می گویند) کارگر است. واژه “ولی” کاملا درست و محتوای رابطه را نشان می دهد و نه Sponsor یا کارفرما. “ولی” به گونه ای صاحب اختیار کامل کارگر در برابر دولت و یا هر ارگان دیگر است. هر زمان که “ولی” کارگر را نخواهد، می تواند خود کارگر خارجی را از کشور اخراج کند. کارگر هنگام ورود باید گذرنامه خود را به “ولی” بدهد و کارت اقامت را دریافت کند. این “ولی” است که تصمیم می گیرد که کارگر کی می تواند به مرخصی رود و وقت آزاد دارد یا نه. برای خروج از کشور کارگر خارجی باید اجازه کتبی از “ولی” ارایه دهد وگرنه نمی تواند کشور را ترک کند. هیچ گونه اتحادیه کارگری یا صنفی برای نمایندگی از حقوق در شغل های گوناگون وجود ندارد. در صورت ایجاد اختلاف کارگر تنها می تواند به دادگاه کار شکایت کند. از این رو سفارت ها و کنسول گری های کشورهای گوناگون و به تازگی کمیسیون های حقوق بشر کشورهای مختلف نقش حمایت از کارگران خود را بر عهده گرفته اند.....

ادامه مطلب ...

در شهر

۱. پسرکم التماس میکند که دو نفری برویم بیرون و قدم بزنیم.میخواهد که ببرمش دور میدان فردوسی. عکس ۴ سالگی مرا با پدرم دیده است که در کنار مجسمه وسط میدان فردوسی انداخته‌ایم و حالا همیشه و مخصوصاْ غروب هر جمعه بهانه میدان فردوسی را میگیرد که من سالهاست قید دیدنش را زده‌ام. لباسش رامیپوشانم و دستان کوچکش در دست، راه میافتیم. نزدیک میدان جمعیت است که همه جا را پر کرده. خیابان تاب تحمل جمعیت را ندارد. جاجای پیاده رو جوانانی با آرایشهای عجیب و موهایی سیخ سیخ ...مثل تاج خروس ایستاده اند و با نگاه های گرسنه و دریده‌شان هر هیکلی را واکاوی و بل دستمالی میکنند. بوی دود سیگار، صدای خنده های پلید، نجوای حرفهای رکیک را در گذر از میان پیادگان میبینی، حس میکنی و میشنوی.

ناگهان حرکت توده بزرگی را حس میکنم که بسرعت از جلوی ما میگذرد و بعد هوار زدن فحشی را که : دالگ... ( ترجمه: مادر...).... .

جوان غول پیکری بدنبال کسی میدود و بعد جماعت رهگذر بدون درنگ به قصد کسب لذت ، لذت نظاره یک دعوا و شاید ریختن خون بدنبال او میدوند. و بعد مشت و لگد است که بر سر و رو میخورد و ملت که با چشمانی گرسنه اینبار بر پیکرهایی که زیر ضربات بیرحمانه خورد میشود مینگرند و اینبار علاوه بر گرسنگی ، شادی را نیز میتوان در نگاهشان دید.

آن سو ، چند قدم دور تر، وسط خیابان، یک تویوتای کمری صفر کیلومتر سفید ترمز میکند و چند جوان از آن بیرون میپرند و به معرکه اضافه میشوند و در همین حال یکی دیگر میآید و با لگد و مشت بر ماشین زیبا میزند.

پسرکم اما بهت زده است ، بغلش میکنم و از معرکه بدرش میکنم تا شاهد سبوعیت آدمهای باکلاس نباشد.

۲. ماشین تعلیم رانندگی به آهستگی حرکت میکند دخترکی در حال تعلیم است.

ً اووپس اووپس ...اووپس اووپس ... ً صدای گوش خراش موسیقی کردی سبک تکنو بگوش میرسد. یک پیکان سفید تزئین شده که چهارتا جوان با پشت موهای بلند تویش نشسته اند ، کنار خودروی تعلیم رانندگی قرار میگیرد و در جوارش ، با همان سرعت حرکت میکند و در حالیکه همه سرنشینان نیششان تا بنا گوش باز است و با نگاههای حریص و حرمان زده زل زده اند به دخترک تحت تعلیم و مربی‌اش ، یکیشان سرش را تا نیمه بیرون میآورد و به دخترک متلک میگوید، سوت برایش میکشد، ابراز عشق میکند و وقتی پاسخ مطلوب را دریافت نمیکند همراه با یارانش شروع میکند به فحش خواهر مادر دادن و در نهایت خیلی بزرگواری میکنند که بدون هرگونه حمله فیزیکی و آسیب رسانی دست از سرشان بر میدارند و میروند.

۳.سوار یک ماشین مسافر کش میشوم تا به منزل بروم. راننده و کنار دستیش  با هم هی میخندند و چشمشان مثل رادار هی به اینور و آنور میچرخد و تمامی موجودات ماده را اسکن میکنند و با هم در مورد آنها حرف میزنند : سی که آووه !.. چه کیسیگه ( case) ... بنور آو لا... ( اونور رو نگا). دو تا خانم با کلاس منتظر تاکسی وایستاده اند. راننده سرعت را کم میکند و دوتا بوق سریع برایشان میزند به نشانه پرسیدن مقصد. زنها رویشان را بر میگردانند به نشانه اینکه ماشین نمیخواهند. راننده ۱۰ متر جلوتر میایستد. خانمها از ماشین دور میشوند. رفیق راننده سرش را بیرون میبرد و هوار میکشد: کوررره ؟ ( کجا)...

زنها دور میشوند. یا رو سرش را تو میکشد و فحشی میدهد. راننده هم با حسرت میگوید: تف وه ای شانسه! و بعد در حالیکه با کوورسو امیدی در آئینه به آن دو خانم نگاه میکند، راه میافتد...

 

خشکسالی، ما و ترکیه

۱. در نیمه نخست دهه ۸۰ میلادی کشور ترکیه مرحله گذار از حاکمیت نظامی را با سیاستمدار کهنه کاری بنام تورگوت اوزال تجربه میکند. او که موسس حزب مام میهن است در ۱۹۸۳ به عرصه حکومت دست میابد. سوای همه تاثیراتی که این سیاستمدار فقید بر کشورش گذاشته است و زیربنای یک اقتصاد آزاد و توانمند و پیوستن به اتحادیه اروپا را پی ریزی نمود، یکی از بلند پروازیهای بنام او دستور ساخت سدهای بسیار بر روی رودخانه ها و آبهای روان کشور ترکیه است  که در زمان خود منشا‌ء انتقادات و خرده گیریهای بسیار مخالفین بر او شد. باز ، در همان ایام بود که تورگوت اوزال در مصاحبه ها و در جواب منتقدین ، چنین عنوان میداشت که قرن آینده قرن نفت نیست ، قرن آب است و دنیا شاهد درگیریها و مناقشات بسیاری بر سر آب خواهد بود.

امروز پس از سالها ما شاهد صحت نظرات تورگوت اوزال هستیم و ملت ترکیه بر خردمندی و تدبیر و دور اندیشی حاکم آن روزگار خود میبالند. ترکیه با بستن سد بر روی منابع بالا دست دجله و فرات ، دیر نیست که هرگونه اعمال نفوذی را بر ساکنان فرو دست این جریان زندگی در اختیارداشته باشد.

۲.همان سالها که نیروگاه برق گازی کرمانشاه را  با دادار دوودوور افتتاح کردند، ظریفی به حقیر گفت که در انتخاب توربینهای این نیروگاه اگر خیانت نشده باشد ، حداقل اهمال شده است و در پاسخ به تعجب این کمترین توضیح داد که برای خنک کردن این توربینها باید از آب استفاده کرد و بعبارتی این توربینها آب خنک هستند در حالیکه بر اساس عقل و منطق و با شناخت اقلیم این منطقه شایسته بود از توربینهای هوا خنک استفاده شود. من و شاید بسیاری دیگر از کنار این اظهارات دلسوزانه با بیخیالی گذشتیم ، تا اینکه دیشب مصاحبه های شبکه استانی را با دامداران فلکزده ای که در عزای بیقوتی و بی آبی هستیشان، یعنی همان دامها، با اندوهی فراوان سخن میگفتند شنیدم.

۳. اینکه ما کی باید به آینده نگاهی بیاندازیم و امروزمان را بر اساس فردایمان برنامه ریزی کنیم و به دانش و خردمندی بها بدهیم، نمیدانم. اما منهم مثل بسیاری از مردم ترک به تورگوت اوزال بدیده احترام نگاه میکنم. احترام به خردورزی ، دور اندیشی و تلاش برای کشورش و مردمش.

ما بیگناهیم

دوستانیکه به بنده نزدیکترند اطلاع دارند که چون یه کمی از کار طراحی سایتها و بخصوص سیستمهای مدیریت محتوا اطلاع دارم و ای بگی نگی یه چیزایی بلدم ....برای کمک بزندگی و بخاطر تفریح ، بطور غیر حرفه ای ، سایت میسازیم!. بنا براین همانطور که یک سیمکش کار برق کشی منزل شما را انجام میده و بعدش اگر کسی را برق بگیرد ( زبانم لال) یا اگر اینکه مجلس لهو و لعب راه بندازد ، هیچ ربطی به سیمکش داستان ما ندارد که چه غلطی حادث و چه بلایی عارض گردیده، آنچه که در سایتهایی که این حقیر درست میکنم نگاشته میشود هم ربطی به من ندارد.
چرا اینها را گفتم؟
چون پارسال با ایزد سیف الله پور که حالا دیگر با وجود غباری که حافظه کرمانشاهی ها را گرفته ( اگر چیزی ازشان باقی مانده باشد) بعنوان پدر روزنامه نگاری! کرمانشاه شناخته میشود، قرار گذاشتیم برای نشریه اش سایت بسازیم ، به مفت و در عوض برایمان آگهی بزند. 6 ماه گذشت و ما هرچه گفتیم ، این فوتبالیست اسبق هی خنده های فلفل نمکی بارمان کرد ...که هیچ سایت ساخته شده را هم تحویل نگرفت و گذاشت تا زحمت ما باد بخورد. ماهم از آنجا که پول داده بودیم برای این لامصب و خوب دلمان میسوخت برای کار خودمان آمدیم و آنرا فروختیم. مال مان بود و اختیارش را داشتیم. توجه بفرمائید: "داشتیم"
اما حالا اختیار آنرا نداریم و ربطی بما ندارد که در آن چه مینویسند.
حالا آقا ایزد هم میتواند در دکان طلا فروشی اش بنشیند و یه کم فکر کند که اگر در معامله طلا که در دست دارد و انشالله بزرگش را هم بدست دارد اگر اینجوری چکشی باهاش برخورد بشه و یه جنسی رو کنار بگذاره برای یه نفر و یارو هم هی بیخیال قول و قرارش باشه چقدر بده.... یقین دارم که آقا ایزدم همین کار را میکنه و جنس رو رد میکنه بره.! مگه نه؟
جلوی ضرر رو باید گرفت... از هرجا.
مخلص کلام اینکه ما کار دوممان طراحی وبه . برای هرکس که میخواد باشه. پولش را هم میگیریم. بعدشم مسئول نیستیم که طرف تو سایتش دوغ بریزه یا دوشاب.
والسلام.

حکایت من مگس و اوی سیمرغ .

سال ۸۴ یه مطلبی نوشته بودم در جواب مصاحبه دکتر امینی نماینده شهرمان که در خصوص تعیین وزیر بهداشت به بیان نظراتشان پرداخته بودند.

امشب دیدم یه کامنتی در بخش نظرات هست. بررسی کردم دیدم یکی از یاران و دوستان ایشان در این بحبحه انتخابات برایم نوشته و در آخر هم این کمترین به مگسی مشابهت داده‌اند، بدین مضمون:

باید عرض کنم مردم ما با صداقت و درستی مشکل دارندُُ
ُاگر شما هم مثل بعضی ها گاهی جایی هم برای فقیران بود مثل دکتر امینی جایی در در دل فقیران میداشتید
از قدیم گفته اند:
طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند
وز تحسَر دست بر سر می‌زند مسکین مگس

منهم ذیل همان کامنت اینرا نوشتم:

آقای امیری عزیز. صداقت را تفسیر کردن و توضیح دادن به این سادگی که شما میگوئید نیست. حداقلش اینکه یه چیزهایی هست که در کار ما اطبأ .... خودمان بهتر درکش میکنیم...
اتفاقاً من در صداقت هرکس شک بکنم و از جمله این همکارمان، در درستی و صداقت شما شک نمیکنم که اینقدر آدم نیک نفسی هستید که بخاطر دوستتان ، یعنی دکتر امینی همکار ما... این جملات را نوشته اید...
هرچند به این کمترین بیمقدار هم اندکی خفت روا داشته اید اما چون از لابلای آن مرام و معرفت موج میزند آنرا بدیده منت پذیرا میشوم و باز اتفاقاً از همین جهت است که از دوستان نماینده مکدرتر میشوم که این سرمایه های پاک انسانی را بفراموشی میسپارند و نقد بازار سیاست بازی میکنند...
سخنم با دکتر امینی نیست که شاید از خیلیهای دیگر سرتر باشد...با همه است... همه آنهایی که زود همایونهای ما را فراموش میکنند...
در باب دستگیری از فقرا هم...ما دم و دستگاهی نداریم که اعلام کنیم و  داشته باشیم هم نمیکنیم...

راستش حس و حال اینکه فردا دکتر امینی عزیز که اتفاقاْ رفیقمان هم هست بکشد بیاید دم در اداره یا خانه و چشم بیاندازد تو چشممان را ندارم ... کرمانشاهی هستیم و رسممان نیست با کسی که سلام علیک داریم ، آنهم در وانفسای انتخابات بگو مگو بکنیم.

والا همین پریشب آقا ایزد رفیقمان داشت میگفت از این دوستمان ۱۵ میلیون جیرینگی گرفته که کلیپ تبلیغاتی براش بسازه.... یا اینکه یکی دیگه از مبالغ.... ریال و تومان دیگر هزینه فلان  بهمان میگفت....

تازه هنوز یکهفته نشده که دوستمان تماس گرفت که میخواهد با بچه های سرطانی یه عکس تبلیغاتی بیاندازد.... که در جواب اینکه : بابا اینها یه مشت بچه مریضند ....اینکار غیر اخلاقیه و...  کلی قسم و قرآن رنجید...

بگذریم. اگه پیشتر برم... دوستان باوفا و یاران با صفای این دوست سیمرغمان ...یه بلایی سرمان میارند...