پسرم هرشب طلب داستانی را میکند تا برایش بگویم. راستش هرچه در خاطر داشتم برایش گفته ام و جالا دیگر داستانی بلد نیستم که بگویم و بتازگی شروع کردهام به داستان بافی. پسرکم صبورانه به آسمان ریسمان بافی هایم گوش میداد تا اینکه یک شب گفت بابا اینا چیه دیگه؟ میخوای گولم بزنی؟
نتیجه این شد که یک سری داستان صوتی پیدا کردم و شبها برایش میگذارم. بسیاری از آنها برای خیلیها خاطره انگیزند.... داستانهای شرکت ۴۸ داستان!. از امشب هرچه را که دارم آپلود میکنم تا سایر پدران قصه گو استفاده کنند و بچه های قصه خواه، حال ببرند.
------------------
ببخشید... اینهم کتاب قصه های من و بابام (جلد اول) بیاد روزهای دبستان و نشریه پیک
سلام خیلی قشنگ فکر میکنی ممنون