.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

رئیس ما: ماجرای یک کفش گشاد

۱- ۱۷ روز از ماه میگذرد. هر روز کارمندان اداره  میروند  جلوی در حسابداری و از مسئول حسابداری میپرسند: امضاء کرده؟ و هر روز میشنوند که : هنوز نه.

 لیست پرداخت اضافه کاری شده است دغدغه خاطر همه . رئیس اما انگار نه انگار که جماعت در اضطراب قرضها و قسطهایی هستند که پرداختشان بستگی به چرخش قلمش دارد، قلبشان به طپش افتاده است. و هر روز به امید خبری بارها و بارها به در همان اتاق میروند و همان سوآل را میپرسند و همان جواب را میشنوند.

جناب رئیس  ، نیمروز به اداره میآید و میرود در اتاقش و چون در قلعه‌ حکومتی آن را بر روی جماعت میبندد و کسی را به خیمه و خرگاهش راه نیست و باز جماعت ناخودآگاه بسمت درب اتاق قبله عالم کشیده میشوند تا خبری از منشی، خدمتکار و راننده و حتی آبدارچی بگیرند دال بر نیم نگاهی برحمت و التفاطی از سر رحم که ذات اقدس رئیس بر فلاکتشان بیاندازد و همچنان نمی‌اندازد!

۲- رئیس  از در میآید ،از کنارت میگذرد ، سلامش که میکنی ، از زیر چشم نگاهت میکند، زنابه سبلت را میجود و زیر لب غر غری میکند و بدون جواب میرود و این حدیث هر روزه ما میشود با جوانکی که تا قبل از آمدنش سابق‌السلام بود و همچون ژوکند سلامهایش را به لبخند ملیحی مزین میکرد.

۳- به اتاق رئیس فرا میخوانندت. میروی، جوانک ریز نقش ، باورش شده که قدر است. سرت داد میکشد و میگوید قصد دارد چوب در آستین  کسی کند تا تو حساب کار بدستت بیآید. بماند که گاه شنیده‌ای که فحش‌های آبداری را هم نثار این و آن میکند .... اینکه براحتی از پاره کردن ماتحت این و آن هم چاشنی کلام دریده‌اش میکند.

۴- رئیس اما در مواردی قالب تهی نیز میکند. آنجا که گردن کلفتی را میبیند. خیلی زود قافیه را میبازد و مدام از ارادتش به این بزرگ و آن بزرگ و رفاقتش با این مقام و آن مقام میگوید.

دیگر دست همه آمده که وقتی از قدرتش و رابطه‌اش با مقامات عالیه میگوید، اتفاقی افتاده که موجب ترسش شده.

.....  بازهم از رئیس‌مان ، مرد کوچکی که کفشهای بزرگ و گشادی را به پا کرده خواهم گفت. منظورم کفشهای ریاست است که از گشادی به پای رئیس ما لق میزند. هرچند رئیس صدایش و سبیلش را کلفت و کلفت تر کند تا بظاهر بر کوچکی‌اش فائق بیآید.

پزشک نمونه

 دخترک نحیفی است ،تازه فارغ‌التحصیل شده است. ار تهران یکسر آمده است ثلاث باباجانی تا طرح بگذراند. خودش  و یک چمدان است. من تنها پزشک درمانگاه هستم. از اتاق رئیس می‌آید و از وضعیت منطقه میپرسد. از روستاهاُ از مردم و فرهنگشان و بخصوص کردها.

میگوید که خانواده‌اش یک کمی نگرانند. میخواهم دلداریش بدهم که بعد از اتمام حرفهایم میگوید اصلاْ نگران نیست.  میرود درمانگاه روستایی، فکر کنم روستای  کانی رش.

بیشتر از یکسال را با مردم همانجا سر میکند. گاه که مشکلی دارد: مانند نبود نفت در سرمای زمستان، خرابی وسائل گرم کننده، ... با تنها وسیله ارتباطی‌اس با دنیای خارج، یعنی موبایلش ُ آنهم در حالیکه بایددر جای خاصی قرار گرفته باشد تا آنتن بدهد زنگ میزندو خبری میگیرد.

گاه که اتفاقاْ میبینمش از اینکه دارد با مردم روستا زندگی میکند ،اصلاْ ناراحت نیست.یکبار از همسر محترم کمک میگیرم تا بلیطی را که خواسته بود برای رفتنش به تهران تهیه کنیم بهش بدهیم و کرمانشاه را هم ایشان زحمت بکشند و نشانش بدهند.

۲. با دکتر سعید رهبر به سمت خسروی میرویم ،سال ۱۳۷۴ است. با یکی از مسئولین وقت دانشگاه میخواهند سرکشی کنند. تردد چندانی نیستُ میرویم تا به درمانگاه میرسیم.

دکتر س. ،پزشک درمانگاه بیرون می‌آید. آخرهای طرح است . ۲ سال، همه‌اش هم ظاهراْ در خسروی. بچه‌های محلی میگویند. یک طاقتی دارد که نگو. بعد یکی دیگر میگوید: بوا ای شیته! هی نمیره مرخصی!.

۳.قیافه‌اش خاک آلوده است. چهره‌اش آفتاب سوخته و مثل کولی‌ها شده. حرف که میزند میفهمی تهرانیست. ۵ سال است که در سومار زندگی و طبابت میکند. میگوید خیلی کم میآید به ستاد دانشگاهُ میگوید اینها اصلاْ خبر از هیچی ندارند. اما حالا آمده ... چون خسته شده، چون فکر میکند فراموش شده.

۴. ، ۵. ، ۶. ووووو

 ------------------------

اول شهریور زاد روز بوعلی حکیم و روز پزشک است. رسم شده که در این روز آنانکه دستی بر درمان و مسائلش دارند و متولی این کارند. پزشکانی را بعنوان نمونه انتخاب میکنند. فرآیند کار چند شاخه دارد. الان رسم شده که هر نهادی خودش پزشک نمونه‌اش را معرفی میکند. از قبیل: تامین اجتماعی، بیمه‌های درمانی، نظام پزشکی ووو. در تشگیلات اداری هم هر جایی یک نفر یا چند نفر را معرفی میکنند هر شبکه‌ای، هر بیمارستانی، و هر اداره‌ای.

من سال دومیست که در روستا نیستم و به جمع اطبا شهری پیوسته‌ام. پارسال در اداره ما نفراتی را بعنوان پزشک نمونه معرفی کردند که یکنفر اینها را در مراسمی و با دادار دودور فراوان بعنوان فخر الاطبا زمان که ترجمه پزشک نمونه است معرفی کردند. این دوست عزیز نمونه ،برای نمونه، بعنوان دکور ، حتی یک مدت کوتاه هم طبابت نفرموده بودند و از روز اول در کسوت مسئولیت روزگار را سپری کرده بودند.

برای من سوآل پیش آمد که ملاک نمونه بودن چه میتواند باشد. کلی که این در و آن در زدم که آقا حداقل بگید معیار چی هست که ما بریم تمرین کنیم شاید افاقه کرد. ...آخر الامر گفتند معیار خاصی نداره آقاااا.

به خنده گفتم: باید متولد دوم خرداد باشیم ...

گفتند: ای باباااااااااااااا ، چرا سیاسی‌اش میکنی... راستش اینه که قرعه کشی کردیم.

گفتم: اگه اینجوره که حتی جمودات و نباتات و ستوران هم ممکن بود اسمشان در بیاد...

* * * * * *

 امسال هم در حوزه کاری ما یکنفر را که باز اصلاْ سابقه کاری بالینی چندانی ندارد ، یعنی طبابت زیادی نکرده ملقب به نمونه کردند. فکر میکنم که اینکار توهین بزرگیست به مردان و زنانی که خاموش و پر صبر در دور افتاده‌ترین مناطق گهواره جنبان درد و رنج مردمند مثل همانها که در ابتدا گفتم. فکر میکنم لفاظها و متملقین و سیاست بازان  به این عرصه نیز بد جوری حمله کرده‌اند و این تنها دریچه سپاس از خادمین به مردم را کور نموده‌اند.

به هرحال مفهومی متعالی ( نمونه) هم بار دیگر هتک میشود و در هم میدرد تا تمنیات و آز گروهی تاجر با شرافت عده‌ای دیگر ممزوج گردد و آن گروه از حیثیت این گروه بفراخور مکنت و مقامشان تصاحب کنند.

* * * * * *

سخن ، اما بسیار است و توان گفتن کم. تنها اینکه دلهای مردمان فراخ تر از قرعه کشیها و روابط پس پرده است که میکوشد نیکنامی و خدمتگزاری را به شعبده‌ای تبدیل کند، دلهای مردم ما خود خادم خود را می‌یابد و در گرو او میرود. آنچنانکه دل میبندد به آن طبیب کلیمی که به روز مرگش بر جنازه‌اش سینه میزنند و روضه میخوانند، یا آن پزشک مسیحی که در مطبش همه کار را به اندک مزد انجام میدهد و وقتی راقم ناچیز این سطور از او علت را میپرسد، با لبخندی بر لب و انگشتی که رو با آسمانها کرده میگوید: برای رضای او. یا پزشک پیر شهر ، کوشکی مرحوم که تا دم آخر دست از سرش بر نمیدارند ، چرا که به پاکی‌اش باور پیدا کرده اند.

پایان کلام اینکه : نمونه آنیست که مردم او را نمونه بدانند.

فاعتبروا یا اولی الابصار.

 

بعدالکلام:

یک پزشک شریف و پرتلاش و خاموش در تشکیلات ما هست. اسمش دکتر فیض‌اله منصوری است. این مرد الآن متولی واقعی سلامت در گوشه‌های دور افتاده استان است. از صفاتش این است که تا دورترین جاها را هم رفته و شاهد بسیاری از این ایثارها و مجاهدتهایی است که من یک ذره‌اش را نوشته‌ام. چه خوب بود که حداقل او را متولی اینکار میکردند. شاید هم همین چند نفری که بواقع و ذیحق انتخاب شده‌اند به تاثیر النفس ایشان بوده باشد.

 

 

من و بصیرت

۱-

زرررنگ زرررررررررنگ |صدای زنگ تلفن|

* بقرمائید؟ بله خودم هستم

¤ ( آنور خط) : هی هی هی هی ... (خنده) بابا ایول حال کردم برای این سایتت... احسنت به مقالاتت...

* کدام سایت ؟ شش هفت‌تایی طراحی کردم و دادم تحویل صاحباش

¤بصیرت

صیرت کدامه؟ ........

۲-

* جناب... ببخشید برای تمدید دامین ۳ تا سایتی که مربوط به.... باید هزینه تمدید پرداخت بشه. ضمناً هزینه های اولیه را هم به بنده هنوز ندادند. یکسالی میشه ها!

¤ هی هی هی هی ( یک خنده کوچولو همراه با نگاهی که برق درایت و دانش از آن ساطع میشود درست مثل نگاه هرکول پوآرو در آنجا که طرف را گیر انداخته) : هزینه‌های بصیرت را از کجا میگیری؟

۳-

 زررررررنگ زررررررررررنگ! ( تلفن منزل- نیمه شب)

¤ چطوری دکتر؟

* الحمدلله...بفرمائید

¤ ... ببین یک کمی مواظب باش این بصیرت که درست کردی کار میده دستت ها!

* آقا به پیر به پیغمبر.... من درست نکردم. از کجا فهمیدین که کار منه؟

¤ هی هی هی ...خوب تو به این‌کارها واردی ، دانشش را هم داری ، سایت هم که میفروشی. اهل مطالعه و دست به قلمم هم که هستی...

 

۴. یک مکالمه تلفنی دیگر

¤ ئی  بصیرته دیدی؟

* آره به لطف دوستان چند روز پیش باهاش آشنا شدم.

¤ سیکو، مه در عرض سه سوت صاحبشه پیدا موکونم و ننه شه به اضاش مینی‌شانم.مه .... مه (نصیحتهای تهدیدآلود)

* خوب اینا چه ربطی به بنده داره؟

¤ هی ایجوووو

 

الف} بصیرت سایت نیست، یک وبلاگ است . بین وبلاگ و یک سایت خیلی فرق هست، وبلاگ را قبلاً یک شیر پاک خورده‌ای درست  کرده. سایت را باید ثبت کنی و اسم و آدرست مشخص است و بعد میآیی طراحی میکنی و هزار بد بختی دیگر. تا راه بیفتد. و کلاً باید برایش پول خرج کنی.

ب) به جده سادات من نمیدانم بصیرت مال کیه. من شخصاً از دوم خرداد استان کرمانشاه و دروغگوهای تنگ نظر و اقتدارگرای تاجر مسلک آن متنفرم. نفرتم هم ۳۰ درصد بدلائل ظلمهاییه که به شخص خودم کردند و ۷۰ درصد بدلیل بی‌عدالتیهائیه که درخق جامعه من روا داشتند. اینها ماهیتاً خفاشکانی هستند که از نور یک شمع هم در هراس هستند.

من برای این حرفهام دلیل دارم، و هرکس خواست بیاید تا باهاش بحث کنم ، آنچنان که با یکی از روحانیون طرفدار این جریان بحث کردم و ایشان تنها با شنیدن داستان دردناک خودم و سعایتی که جناب آقای دکتر س. رئیس قبلی‌مان ، همه جوره در خقم روا داشته بودند ، سرشان را پائین انداختند.

ج) معتقدم ، اینهایی که ۸ سال بعنوان خشونت طلب از سوی باند دوم خرداد تبلیغ شدند، یک تار مویشان شرافت دارد به تمام آقایان گل بدست لبخند به لب. این را هنگامی فهمیدم که در یک جمع انتلکتوئل مدنی‌کار! - لقب من به هوار کنندگان عنوان جامعه مدنی!- وقتی مطابق مد آنروزها داشتند به حاج صادق اشک‌تلخ فخش میدادند ، تنها پرسیدم : شما تا حالا با ایشان برخورد داشتید؟ اصلاً او را دیده‌اید؟ باهاش بحث کردید؟ ... من چند باری که دیدمشان بنظر نمیرسد اینهایی که در موردش میگید شرط انصاف باشد.  بعد شدم مزدور، خائن، فاسد، انصار و ....

همان موقع فهمیدم که آقایان چه ذاتی دارند.

 

جان کلام:

بصیرت مال من نیست. جزء گروهی نبوده‌ام، زیر علم کسی و گروهی سینه نزده‌ام، پست اداری بنده در همان آبادی است که بوده، حقوق بنده ۴۱۰۰۰۰ تومان است با ۱۵۰ هزار تومان قسط ماهانه، ... اینرا  جهت اطلاع عزیزان اصلاحاتی میگویم که بدانند اگر از احمدی‌نژاد خوشم میآید فقط به این دلیل است که با آمدنش دکان خیلی‌ها را تخته کرد. والا ما همانی هستیم که بودیم. بابت همین خوش آمدن هم که میتواند تنها یک احساس باشد نیز همه جوره در همین دولت احمدی نژاد ، اذیتم کرده اند و میکنند.

اما از همین حالا به صراحت اعلام میدارم که حاضرم اولاً یک سایت رسمی و با تمامی امکانات را در اختیار هر گروه اصولگرا و از جمله همین برو بچه‌های بصیرت قرار بدهم. کارهای فنی آنرا هم بعهده میگیرم.

چند تا ایمیل هم برای این بچه‌ها فرستادم که منتظر جوابم.

 

ایدز و کرمانشاه

روزنامه زیاد میخرم ولی زیادنمیخوانم. الان یک بخش از گزارش شرق در خصوص وضعیت ایدز در کرمانشاه را آنهم بر روی خروجی افق نیوز خواندم.

حالم آنجا خیلی گرفته شد که نظرات آدمهایی را بعنوان صاحب نظر درج کرده اند که با درمانهای غلط موجب بروز سل مقاوم در این بدبختان بی نوا شده اند. این معتادان فلک زده هم در ۸ سال گذشته شدند پله های کاخ سیاست بازان مشارکت لانه کرده در دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه.

راستی دلتان میخواهد یک مصاحبه با یکی از دست اندرکاران این قضیه ایدز را برایتان همینجا نقل کنم تا داغ کنید؟

 

خداحافظ آقای اصلاحات

دکتر سعیدی که تا پیش از این بارها و مثلا در طی طرح خروج از حاکمیت! یا حمایت از هاشم آقاجری تهدید به  استعفا از سمتش مینمود اما همچنان بر مسند خویش تکیه میزد ..... بالاخره با تعیین رئیس جدید از زمین بازی خارج شد. در باره پدیده مدیریتی وی بسیار باید گفت که در مجال این مکان نیست. اما امروز که برای کاری به حوزه محل کار وی رفته بودم از چهره های گشاده و لبان خندان کارمندها ، در نبود رئیس سابق میشد مشتی از خروار را فهمید. دوستی میگفت: فلانی امروز برایم اولین روز بدون استرس و وحشت در طی هشت سال گذشته است.
بهر حال سعیدی هم رفت و ایزدی بجایش آمد. که همه ما میرویم و همه ما نسبی هستیم و ناپایدار. چهره های مغموم بازوهای دکتر سعیدی در مراسم رفتنش، علیرغم سخنان نغز و مزاح بارش، دیدن داشت. چه اگر دل نبندی غمگین نخواهی شد.
 Dr Saeidi Dr Izadi

 

 

 

 

جشن آنژیوگرافی

مقارن با ایام سوگواری امیرالمومنین (ع) جشن افتتاح دومین مرکز آنژیوگرافی در کرمانشاه ، در محل بیمارستان امام علی(ع) منعقد گردید. در این مراسم تعدادی از اقطاب جبهه مشارکت و استاندار حضور داشتند و جالب اینکه علیرغم دعوت وسیع از پزشکان و مسئولین استان ، تعداد کثیری به حرمت این ایام از حضور در مراسم خودداری کردند.

با زهم خیابانها.... با زهم دور باطل

بازهم باران آمد و بازهم خیابانهای سینه چاک شهر پر از گل و لای شد و این حکایت همیشگی کرمانشاه است. یک سال بیشتر است که هی خیابان شریعتی را میکنند و پر میکنند و آسفالت میکنند و بعد از مدت کوتاهی باز میکنند و پر میکنند.





 نمیدانم چه کسی پاسخوگوی اینهمه اتلاف منابع و سرمایه و وقت مردم است. بدتر از همه اینکه تازه بعد از یکی دو ماه یادشان افتاد که جلوی کوچه منتهی به بیمارستان راه را پر کنند شاید بیماران بیچاره ای را که از راه دور می آورند بشود راحتتر وارد بیمارستان کرد.