.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

.: کرمانشاه دیار شیرین :.

نوشته هایی از کرمانشاه

آن روی کریه آزادی عراق

مسلما هیچ کس از نابودی صدام ناراحت نشده است. یقینا ما ایرانیها بیش از هر کس دیگر از درهم شکستن این جلاد خوشحال شده ایم. اما روی دیگر نابودی صدام، رنجی است که حالا مردم عراق میبرند. بدون هر پیشداوری به تصاویر تکان دهنده ای از یک فیلم ۶۰ دقیقه ای که شبکه سی بی اس آمریکا پخش کرده و گوشه هایی از جنایات سربازان آمریکایی را در حق مردم عراق نشان داده ببینید.
تصاویر بقدر فجیع و تکان دهنده هستند که توصیه میکنم بچه ها و زنها نبینند.

کسی هست...

به صدای ماشین و فریادهای که شنیدیم همه از جا بلند شدیم. برای ما صدای فریاد و ماشین بمعنای مریض بدحال است.

جلوی تخت احیا دویدم و دستگاه الکترو شوک را آماده کردم. زنی پریشان حال توی اتاق دوید بر سر و صورتش میزد و میگفت بدادم برسید. چند مرد پیکر مردی جوان را بر دست گرفته، داخل آوردند. شیون زن بیشتر شد. مرد را روی تخت انداختند. سیاه شده بود. پدلهای دستگاه را که روی سینه اش گذاشتم اثری از فعالیت الکتریکی قلب را نشان نمیداد. یعنی، چند مج را نشان داد که نشانه آخرین موجهای زندگی در قلب بیمارش بود. شوک دادم..... قلب از کار افتاده بود. به زن جوان نگاه کردم که ملتمسانه نگاهم میکرد و میگریست. بازهم و باز هم .... اما قلب از طپش ایستاده بود. از آن سر شهر آورده بودندش. تنفس و ماساژ را شروع کردیم. لوله تراشه را در ریه اش گذاشتم ..... و باز شوک دادم.

کار از کار گذشته بود.

زن وحشت زده نالید: عصری بردیمش درمانگاه مهدیه. گفتند یه سری بزنید به بیمارستان راه..... اما نیامدیم.

سرش فریاد زدم که چرا 10 ساعت معطل کردین؟

گریه میکرد: پول نداشتیم.

پول، درد مشترک همه آنها که میتوانند زنده بمانند اما چون در جیبشان نیست. محکوم به فنا هستند.

فائق مرد 37 ساله. راننده تاکسی که بر روی تاکسی مردم کار میکرد و درصدی مزد میگرفت تا شکم زن  سه دختر کوچکش را سیر کند حالا زیر دستان ما، سرد و بیجان افتاده بود. نفس سردی کشیدم و به زن نگاه کردم. فهمید اما نمیخواست باور کند.

جیغی کشید و بر روی دستانم افتاد.

دکتر ...دکتر.... تو را بخدا ......منو یه تا بچه ریز را نا امید نکن.....ما را بدبخت نکن.....

من تنها  توی این دنیا چه کنم؟....

روی زمین افتاد..... همراهانش همسایگانش بودند..... ظاهرا توی کرمانشاه هیچکس را نداشتند....

خودش را روی جسد انداخت: فائق جان....فائق جان.... آخه تو نیم ساعت پیش بچه ها را بوسیدی..... جوابشان را چه بدم....بگم بابا کچا رفت.....

و من و بچه های اورژانس در این دمدمان صبح بازهم شاهد درد مردم دردزده دیارمان بودیم .... مردمی که فقر جانشان را میستاند. به پرستارها که نگاه کردم یکیشان داشت گریه میکرد.... طاقت نیاوردم و زدم بیرون....

فائق همسن و سال خودم بود. مردی با سه بچه. ....

کسی هست که به فائقهای دیگر کمک کند تا بتوانند نیم ساعت زودتر بیایند و ترس از بی پولی را نداشته باشند. تا بچه های کوچک دیگری بی پدر نشوند. کسی هست که کمک کند.  

برای نوازندگان موسیقی کردی

سمپلهای کردی برای pa80
کاوه بهمنی دانشجوی سنندجی و نوازنده کیبورد، ازم خواست تا فلاش کارتی رو که برای کیبوردهای مارک KORG مدل PA80 یه جوری معرفی کنم. این فلاش کارت رو خود کاوه پر کرده و حاوی سمپلها و صداهای سازهای کردیه و نوازندگانی که از این کیبورد یا بقول معروف : ارگ استفاده میکنن میتونن حالا براحتی سازها و ریتمهای کردی رو در اختیار داشته باشن.
من یه صفحه برای کاوه درست کردم که تبلیغ کارشه. برای دیدنش اینجا رو کلیک کنید.
ضمنا یه وبلاگ هم به آدرس http://korgpa80.persianblog.com  براش درست کردم که فعلا وقت طراحی قالبشو نداشتم.
بهرحال کاوه بناست نمونه کاراش رو برام بفرسته تا من روی سایت بگذارم و شما بشنوین.

دکتر جواد زرگوشی

DR Zargooshi
دکتر جواد زرگوشی از دوستان فرهیخته من هستند. ایشان جراح و متخصص کلیه و مجاری ادرار بوده  صاحب مقالات علمی در نشریات و سایتهای معتبر پزشکی، از جمله کتابخانه کنگره آمریکا هستند. از خصوصیات خوب و برجسته و کم نظیر دیگر این دوست ارجمند احاطه و علاقه ایشان به مباحث و مطالعات غیر پزشکی نظیر جامعه شناسی و ادبیات است که مصاحبت با وی را برای من مطبوع و پربار میسازد.
متاسفانه از آنجا که کرمانشاه و بخصوص محیط دانشگاهی آن یکی از کانونهای نخبه کشی است ( و من نمیدانم چه عواملی در کار است تا افراد کارآمد و دانشمند را به عزلت بکشاند) از تواناییهای این مرد تا بحال استفاده که نشده است هیچ، بلکه در آخرین دیدارم با ایشان متوجه گله مندییهای او شدم.
من به سهم خودم و با وجودیکه دستی کوتاه از همه جا دارم ، تنها به این مختصر اکتفا کردم که این پزشک باسواد و ارزشمند را در این پنجره کوچک به شما معرفی کنم.
کافیست که در هر سرچ انجینی نام zargooshi  را تایپ کنید تا به فهرست مقالات وی دست پیدا کنید.
امیدوارم روزی برسد که حسد، بغض، کینه و اندیشه های حقیر از سر مردم کرمانشاه دور شوند و سعه صدر و وسعت نظر و درک و شعور بر اداره امور آن جاری گردد.

رانندگی در کرمانشاه....

یکی از مشکلات اخیر در کرمانشاه زیاد شدن ماشینهای قراضه در سطح شهر است. وقتی رفته بودم راهنمایی برای شماره گذاری ماشینم، یه افسری برام توضیح داد که در شش ماهه اول ۱۳۸۲ چیزی در حدود هفت هزار پیکان قراضه مدل پائین وارد کرمانشاه شده. اینها همه از محل ۳ ملیون تومن وام اشتغال آفرینی است که ملت با ارائه کارت بیکاری گرفتن. الان اصلا نمیشه نفس بکشی.


من بچه محله فردوسی هستم که مثلا بالای شهر حساب میشه. الان توی این میدان فردوسی که یه روزگاری تفرجگاه مردم بود از زور ترافیک نمیشه راه بری. صدای بوق بوق گوش رو اذیت میکنه. ماشینهای اسقاطی که جوانان روستا با موهای آرایش کرده بلند و نگاههای حریص توش نشستن و هم مسافر میبرند و هم چشم چرانی همینجور میان و میرن و بوق میزنن و.....
اضافه کنید به اینا موتورهایی که سه ترکه و چهار ترکه از جلوی پاها بسرعت ویراژ میدن/

آهای شهردار.........

بابا دیگه گندشو درآوردن.....
بخدا حال آدم از رفتن به خیابان بهم میخوره. تا الان سر کوچه ما رو شش دفعه کندن و پر کردن.
خیابانهای کرمانشاه شده عین سر گر. گله گله کندن و گله گله آشفالنت ریختن روش.هر جا میری عین زمین شخم شده، ملت پهلوان هم یه نفر نیست که یه اعتراضی بکنه. پنج شش تا روزنامه و نشریه داریم که بجای انعکاس مشکلات و پرسش از مسئولین شهر مرتب میرند اینور و انور و رپرتاژهای تبلیغاتی تهیه میکنند. اونهم در برابر اخذ وجه.
پارسال مسئول دفتر صلیب سرخ ، خانوم سوزان ازم خواست یه ترتیبی بدم که با روزنامه های محلی ارتباط برقرار کنه ، ما هم با یکی دوتا از روزنامه چی ها صحبت کردیم . پول میخواستند. تازه بخودم هم پورسانت پیشنهاد کردند.
به سوزان یه جوری مطلب رو حالی کردم. داشت شاخ در میاورد. گفت بابا، تو اروپا وقتی میان و مثلا ازت گزارش تهیه میکنن یا مصاحبه میگیرن تازه یه پولی هم بهت میدن و کلی هم ممنون میشن چون باعث شدی که مطلبشون زیاد و متنوع بشه! شماها دیگه کی هستین.....
به یکی دیگه از این روزنامه نگارها گفتم که ای رفیق بیا و ببین این بیمارستان معتضئی را که از اولین مراکز درمانی شهرماست چکارش کردتد. حیاط پرگلش رو خراب کردند که مغازه بر خیابان بسازند. بعدهم ولش کردند و حالا شده زباله دانی.
جلدی ، همون جلو چشمای خودم زنگ زد به یکی از مسئولین بهداشت و درمان و یه جوری بهش فهموند که: بعله.... اگه میخوای پنیه ت زده نشه یه رپرتاژ آگهی سفارش بده....

قمار بازی در کرمانشاه

دیشب شیفت بودم. نیمه های شب یه زن و یه مرد با بچه شون اومدن. زن از درد سینه شکایت داشت. نار گرفتیم. گفتم : خانوم سالمی. گفت پس علت درد چیه؟
گفتم: عصبی نشدی؟.... مرد ، که بوی سیگارش مشام رو آزار میداد....توی حرفم زد و گفت: آقا من قمار بازی میکنم ....
فکر کردم شوخی میکنه....با اینحال پرسیدم: شوخی میکنی؟
گفت: نه آقا قمار بازم...اینم برای همینه که ناراحته.
با تعجب پرسیدم: با دوستات؟ سر پول؟
گفت: با دوستام که نه توی قمارخانه باهم آشنا شدیم...یعنی اولش با یه دوستی پام به اونجا باز شد.
من از شدت تعجب داشتم شاخ در میاوردم. گفتم: مگه قمارخانه هم هست؟ اونم توی کرمانشاه
گفت: ای آقا پس خبر نداری. یکی که نه ...خیلی هم هست.
گفتم نمیترسی بگیرندت؟
خنده تلخی کرد و گفت: صاحاب منزل هفته ای پنجاه هزار تومن حق و حساب میده که خطری پیش نیاد......
* قمارخانه های مخفی شهر ما بادی گاردهای گردن کلفتی هم دارن که اگه کسی بخواد پول باختشو نده، پولش میکنن.
تریاک و مشروبهم اگه کسی بخواد سرو میشه.
اینا رو از صحبتای مرد در آوردم.
مرد که یه آدم بدبختی بنظر میاد نصیحتهای من رو میشنوه و بعد دست زن و بچه زرذنبوش رو میگیره و میره و من همونجور منگ و با ذهنی متشنج توی فکر میرم....

میهمانان عراقی و آوارگان افغانی

ین تصاویری را که ذیلا میبینید مربوط به بازگرداند اجباری پناهندگان افغانی است.من بشخصه آدم متعصبی نسبت به وطنم  مردمم هستم.اما باید اذعان داشت که کارگران ارزان افغانی در کشور ما بخشی از نیروی محرکه اقتصاد بوده اند و در مشاغلی که هیچکس حاضز به کار در آن نیست کار کرده اند. به تلفات این بیچاره ها در صنایع مختلف نگاه کنید. همین حالا کارفرمایان ایرانی مانده اند که نیروی کار به این مفتی را از کجا بیاورند. بهر صورت میخواهم بگویم اکثر افغانیها در این کشور کار میکردند. آنهایی هم که در کار خلاف بوده اند ُ مطمئن باشید در بعض موارد، کارفرمای خلافشان از ایرانی بوده اند. اما مراد و منظور اصلی من چیز دیگریست.

میخواهم بگویم ایران ما علاوه بر آوارگان افغانی میزبان میهمانان عراقی هم هست. اینها اغلب در مشاغل خدماتی و تجاری بکار مشغولند و گروههای مقتدری را در پس صحنه اقتصاد تشکیل داده اند و از تاثیر گذار ترینها بر گردش مالی کشور هستند. یک کلام اینکه در نوسانات بهای کالا ، اینها نقش دارند.

جای آن دارد که دولت محترم یه جورایی از این میهمانان گرانقدرهم بخواهد که یواش یواش بمنزل برگردند!.

ایوالله

 

راستش تا حالا شیفت بودم و نشد شرح ماجرا را بگم. وقتی برخورد  پر نخوت رزیدنت جراحی را دیدم . یه تصمیم عجیب گرفتم.

از تلفنخانه شماره موبایل رئیس دانشگاه رو گرفتم و در حالیکه مردد بودم که زنگ بزنم یا نه؟ دل رو بدریا زدم و با دکتر سعیدی تماس گرفتم. دفعه اول موبایل بسته بود.....

رفتم بالای سر مریض. حالش بدتر شده بود. بعد برای بار دوم تماس گرفتم: گوشی را برداشت . خودش بود. موضوع را برای دکتر شرح دادم. مکث کرد. منتظر بودم که بهم بدو بیراه بگه ...... خوب اگرم میگفت زیاد عجیب نبود. اصلا رسم کار این نیست که یه دفعه برای یه همچین موضوعی به رئیس کل تشکیلات زنگ بزنن. ولی منکه عاجز و عصبانی شده بودم  و در عین حال نگران بیمار، کار رو یکسره کردم و حالا هم منتظر عصبانیت دکتر سعیدی بودم. این مرد شاید یکی از غیرقابل بحث ترین آدمهاییه که من تا حالا راجع بهش شنیدم. همه میگن بسرعت عصبانی میشه و عکس العمل نشان میده. و حالا من منتظر بودم که به عقوبت کار نسنجیده ام برسم. اما پیه همه چیز رو بتن مالیده بودم.

پس از مکثی ازم پرسید به آنکال گفتی؟ گفتم بله.

به رئیس بیمارستان؟  گفتم نه چون بنظرم به سرعت و قاطعیت بیشتری احتیاج هست...وووو.

 آرام صحبت میکرد.

عذر خواهی کردم و بهش گفتم که بیمار یه پیرمرد روستاییه که اگر هم کسی پیگیر کارش نشه ، شاید هیچ اتفاقی نیفته و برای کسی  هم وضعیتش اهمیتی نداشته باشه ولی... ولی من دقیقا بخاطر همین مسائله که الان مزاحم شدم و  از شما میخوام دستور بدین بیان و ویزیتش کنن.

دقیقا نفهمیدم که مکالمه ما چطور تمام شد ولی بلاخره تمام شد. سر پرستار و سایر پرسنل متحیر مانده بودند و بعضی ها میگفتن این چه کاری بود که کردی. بیچاره ت میکنه...... اخراج میشی.

نیم ساعت بعد دکتر "ع" خودخواه بعیادت مریض آمده بود . بمن نگفتند چون میترسیدند دعوا بشه . سرپرستار میگفت گلگی کرده که چرا باید رئیس دانشگاه از این موضوع خبردار بشه!. میگفت خیلی دست زیر گرفته.

همه بر و بچه ها خوشحال بودند. کسی انتظار این رو نداشت. .... نفهمیدیم که دکتر چکار کرده بود اما هرچی بود کارش رو کرده بود.

بهرحال.رسم ادب اینه که الان بگم:  آقای رئیس دانشگاه ممنون! با اینکار ،حساب بدهکاری ما به شما شد  دوتا!

نمیدانم باید چه احساسی نسبت به مردی که معروف به یکدندگی و  عصبانیته و اینور و آنور بدگوئیش را میکنند داشت اما پریشب من متوجه شدم که در این مرد میتوان نشان آزادگی و مهربانی به مردم دردمند را پیدا کرد. اینرا میشد از تغییر خلق دکتر "ع" فهمید. پریشب کسانی دیگر از بر و بچه های بیمارستان هم اینرا حس کردند....

بهر حال هر جوری که هستید و با هر خلق و خویی و رفتاری. در کارنامه ذهن من برای شما ( که نمیخواهم بگویم چیست) از پریشب گزینه عشق به مردم نیز گنجانیده شد.